عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

عکسای جدید !

فاطمه جونم جدیدا تا بت می گم می خوام ازت عکس بگیرم می دویی میری کنار دیوار می ایستی یا میشینی و منتظر میشی تا ازت عکس بگیرم . گاهی وفتا 1-2-3 هم می گی و اگه بت بگم بخند ، نیشتو تا بنا گوشت باز می کنی و می خندی . فـــــــــــــــــــــدای خنده هات بشم عزیزم . دختر گلم ، شما عاشق نقاشی کشیدن هستی و خیلی هم نقاشی های خوشگل می کشی قربونت بشم . این روزا بیبی انیشتین رو هم برات میزارم و بعضی قسمتاشو خیلی دوست داری(دست مامان رادمهر درد نکنه ...) . دیروز هم میخواستی بخوابی و بیبی انیشتین ببینی و هم نقاشی بکشی . نتیجه این که هر دو کارو باهم انجام دادی و من کلی بت خندیدم . اخه خیلی باحال بود . یه ذره کارتون میبینی یه ذره نقاشی می کنی پ...
21 آذر 1392

بی خبری بهترین خبره !

سلام دختر گلم . شما امروز یک سالو پنج ماهو 15 روزه شدی . مبارک باشه چند روز بود که خیلی بد غذا می خوردی ، بی حوصله و کلافه بودی و کلا یه چیزیت بود . منم با خودم گفتم حتما داری دندون در میاری . از اونجایی که به دهنت خیلی حساسی و نمی زاری بش دست بزنیم (یکی از مشکلات ما موقع دکتر رفتن همینه که نمی زاری معاینت کنه) ، با یه نگاه کلی خبری از دندون جدید نبود . ولی دیشب سرتو رو بالش گذاشته بودی و داشتی وووووووووونگ می زدی منم جلوت نشسته بودم که دیدم  اون عقب عقبا یه چیزی داری می درخشه . دیدم بلــــــــــــــــــــــــــــــــه دو تا مروارید خوشگل دیگه(دندونای اسیای بالا سمت راست و چپت) ، به قبلی ها اضافه شده . خیلی خوشحال شدم و خوشحال تر...
21 آذر 1392

عکس هایی که جا ماند!!!

پدر جون اینا به مناسبت تولد بابا میثم برده بودنمون رستوران . اینم عکسش . عکس زیاد انداختم ولی بیشترش خانوادگی بود و اینکه اونجا فقط ماست خوردی و دیگر هیچ من : راستی بلیزتو خودم بافتم . فاطمه خانم مشغول شستن سبزی تو حیاط خونه ی مادر جون اینا اینجا هم اتاق بازی فست فودیه که به مناسبت سالگرد ازدواج منو بابا ، سه تایی رفتیم .یه کتاب رنگ امیزی هم بت جایزه دادن . اونجا هم فقط چند تا دونه سیب زمینی خوردی (البته خودمون بت چیز دیگه ای ندادیم چون به دردت نمی خورد ) این روزا حسابی سرم شلوغه و به هیچ کاری هم نمی رسم ! بیشتر با هم بازی می کنیم و شما کلا میگی فقط مال من باش!!! من می مونمو یه عالمه استرس (درس و کارای خونه و یه سری کار...
13 آذر 1392

سه سال قبل همچین روزی...

سلام دختر عزیزم . یک سالو پنج ماهگیتو با چهار روز تاخیر بهت تبریک می گم . و البته به خودم . وخدایا ممنونم از اینکه بهم اجازه دادی مادر باشم . اونم مادر یه فرشته کوچولوی مهربون به اسم فاطمه . اما سه سال قبل تو تاریخ 89/9/10 منو بابا میثم با هم عروسی کردیم و رفتیم زیر یه سقف . چه قدر زود گذشت ... عجیب اینکه من یادم رفته بود سالگرد ازدواجمونه و بابا میثم با یه شاخه گل رز و یه جعبه شیرینی حسابی غافلگیرم کرد .   امیدوارم همه ی زوج ها سال های سال با هم زندگی سرشار از عشق و ارامش داشته باشند و منو بابا میثم هم همین طور . دختر خوبم برای تو هم ارزوی خوشبختی و عاقبت به خیری میکنم .   ...
10 آذر 1392

سری هفدهم عکسای فاطمه ی عزیزم !

3 تا عکس از تولد بابا میثم . عکسا بی کیفیتن چون من داشتم فیلم می گرفتم و دوربین به طور خودکار تو فیلمبرداری عکسم گرفته . کیک تولد رو خودم درستیدم . خیلی با عجله شد ولی خیلی خوشمزه بود جاتون خالی .... اینم کادوی فاطمه خانم به باباش که یه پیراهن بود . بابا میثم در حال بریدن کیک تولد  و دست زدن و ذوق کردن فاطمه!!! این شال گردنو خودم برات بافتم امسال . مدل برگه و خیلی بهت میاد بدون شرح ! تو این عکس از حموم اومدی و داری با قلکت بازی می  کنی . بعدشم کلی ذوق می کنی . ...
8 آذر 1392

تولد عزیز دل منو دخترم !

  6اذر تولد بابا میثمه . من امسال 3 روز پیشواز رفتم و امروز دوتایی برا بابا میثم یه تولد کوچولو گرفتیم و حسابی سورپرایزش کردیم . جریان از این قرار بود که چند روز پیش با دایی فرزاد رفتیم واسه بابا میثم دوتا پیراهن خوشگل خریدیم . امروز کادوشون کردم به اضافه ی جوراب و یه چیز دیگه . دلمم شور می زد که زودتر بیاد و پیرهنارو بپوشه ببینم اندازشه یا نه . خلاصه بعد از ظهر هم وقتی شما خواب بودی یه کیک خوشمزه و خوشگل درست کردم و روشم با دنت شکلاتی تزیین کردم و منتظر اومدن بابا میثم شدم . شمام به موقع از خواب بیدار شدی . وقتی صدای ماشین بابا رو شنیدیم برقارو خاموش کردیم و درو باز گذاشتیم و رفتیم پشت جاکفشی قایم شدیم . من بت گفتم بریم قایم شیم...
3 آذر 1392
1